
دلم به حال پسرك سوخت كه وقتي گفتم
كفشهايم راخوب واكس بزن.
گفت:خاطرت جمع،
مثل سرنوشتم برايت سياهش ميكنم..!
مادر هفت خط
مادری برای دیدن پسرش مسعود ، مدتی را به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا زندگی می کرد . مادر متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر به نام جسيكا دوست شده . او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد . مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : من می دانم که شما چه فکری در رابطه با ما می كنيد اما من به شما اطمینان می دهم که من و جسيكا فقط هم اتاقی هستیم . حدود یک هفته بعد مادر وی به تهران بازگشت . جسیکا پیش مسعود آمد و گفت : از وقتی که مادرت از اینجا رفته قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ مسعود هم در جواب گفت: خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد . او در ایمیل خود نوشت : مادر عزیزم، من نمیگم که شما قندان را از خانه من برداشته اید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده . چند روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود :
پسر عزیزم من نمیگم تو کنار جسیکا می خوابی! و در ضـــمن نمی گم که تو کنارش نمی خوابی ، اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید .... حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود .













عیدتون مبارک







بقیه تصاویر در ادامه مطلب
در ادامه مطلب
شب هنگام محمد باقر – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!
محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد…
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و …
علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
بقیه در ادامه مطلب
گفتـــ فحشا کجا آید پدید؟؟؟
.
گفتمش در کوچه های بی شهید...
.
.

.
ای شهید چرا بست نشستــــه ای؟؟؟
چرا سر در گریبانی؟؟؟
فدای این حیای تو ای شهیـــــــــد
چه عارفانه خدایی شدید ...و چه جاهلانه باختیم...
بابی انت . وامی...
.












فداتون بشم
میمیرم براتون
شرف و آبرو هم سرشون میشه
به نامحرم و ناموس مردم که اصلاً نگاه نمیکنن
کلاً مدیونین اگر فکر کنید که غیرت ندارن...

بوی گندم مال من،هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من،هر چی می کارم مال تو


اخیرا در فضای مجازی عکسی منتشر شده که در آن عکاس بی رحم در حال عکاسی از کشته شدن کودک فقیر آفریقایی به وسیله یک مار پیتون است.
واقعا چرا یک عکاس باید جان یک انسان را فدای عکس کند؟؟؟!!
تعداد صفحات : 13