داستان من و زن دایی الهام.....
در ادامه مطلب
داستان من و زن دایی الهام.....
در ادامه مطلب
مادر هفت خط
مادری برای دیدن پسرش مسعود ، مدتی را به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا زندگی می کرد . مادر متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر به نام جسيكا دوست شده . او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد . مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : من می دانم که شما چه فکری در رابطه با ما می كنيد اما من به شما اطمینان می دهم که من و جسيكا فقط هم اتاقی هستیم . حدود یک هفته بعد مادر وی به تهران بازگشت . جسیکا پیش مسعود آمد و گفت : از وقتی که مادرت از اینجا رفته قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟ مسعود هم در جواب گفت: خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد . او در ایمیل خود نوشت : مادر عزیزم، من نمیگم که شما قندان را از خانه من برداشته اید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده . چند روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود :
پسر عزیزم من نمیگم تو کنار جسیکا می خوابی! و در ضـــمن نمی گم که تو کنارش نمی خوابی ، اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید .... حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود .
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمیو بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه میبرند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که...قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمیمذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت میکند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامیکه هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج میشدند بسیار تماشایی بود