loading...
๑۩۞۩๑ اتاق خلوت دختران ๑۩۞۩๑
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
عکسهایی از مهراوه شریفی نیا - بدون روسری (دختر محمدرضا شریفی نیا ) برای اعضا 11 4551 lrig
تنها راه ادب کردن دختراا 8 2370 maryamjoon
شکنجه وحشتناک نوعروس نوجوان + عکس(+۱۸) 9 4115 ewq
بی ادبی یه دختر..... 13 3042 zaaf74
اینم یه ضد حال به دخملا .....!!! 6 1758 zaaf74
ﭼـﺮﺍ ﻓـﮑـــﺮ ﻣﯽ ﮐـﻨـﯽ 1 482 zaaf74
حرف دل 1 517 zaaf74
شهوت 14 4917 zaaf74
فرق دختر هرزه با پسر زرنگ!!!!!!!!!!!!!! 15 3584 zaaf74
خدا چرا دل من و شکستن؟! :16: 1 603 ava
عشق چیست؟ 1 597 ava
فقط خدا می داند که چقدر دلم برایت ضعف می رود 1 553 ava
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است؟ 1 517 ava
دوباره دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 517 ava
دیدی گفتم؟ که یه روز پر میکشی تو هوام؟ 1 557 ava
من و تو 1 510 ava
داستان یه پسر و یه دختر در حال آرزو کردن 1 930 ava
وقتی دلم شکست................. 1 536 ava
نامه یک دختر به همسر آینده اش!! 1 820 ava
کی دامنه.TK میخواد به من اطلاع بده تا براش درست کنم 0 448 alone
آخه تا کی انتظار؟؟؟؟ 0 424 alone
گـاهـی دلِـت مـیـخـواد هـمـه بـغـضـات 0 391 alone
قصه ما به سر رسید 0 450 alone
آرزوت چیه؟ 0 485 alone
وقتی مرا... 0 441 alone
admin بازدید : 242 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (0)
شب هنگام محمد باقر – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید…

شب هنگام محمد باقر – طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان  نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!
محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد…

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و …
علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.


admin بازدید : 326 چهارشنبه 20 دی 1391 نظرات (0)

گفتـــ فحشا کجا آید پدید؟؟؟

.

گفتمش در کوچه های بی شهید...

.

.

s35r0edehh7uwuj5rwy.jpg
.

ای شهید چرا بست نشستــــه ای؟؟؟

 

 

 

چرا سر در گریبانی؟؟؟

 

 

 

فدای این حیای تو ای شهیـــــــــد


 

چه عارفانه خدایی شدید ...و چه جاهلانه باختیم...


بابی انت . وامی...

.

admin بازدید : 293 جمعه 01 دی 1391 نظرات (0)


به گزارش روزگارنو، پس از این که ماشینی، در یکی از شهرهای چین، سگ ماده ای را زیر گرفت، همسرش  از او مراقبت کرد و بوییدش بلکه از جا برخیزد؛ گویی  دل او چیزی را که به چشم سر دیده بود، پذیرا نمی شد. او تا 6 ساعت حاضر نشد سگ ماده را رها کند.
شیائو وو، که در آن خیابان قصابی دارد، می گوید: "او تمام روز را در آنجا ماند و تلاش می کرد تا او را از خواب بیدار کند و بسیار وی را می بویید و لمس می کرد و گاه در آغوشش می گرفت و گونه هایش تر می شد!
admin بازدید : 402 شنبه 11 آذر 1391 نظرات (0)

 

شرف و آبرو هم سرشون میشه
به نامحرم و ناموس مردم که اصلاً نگاه نمیکنن
کلاً مدیونین اگر فکر کنید که غیرت ندارن...

 

 

 

 

admin بازدید : 209 شنبه 11 آذر 1391 نظرات (0)

بوی گندم مال من،هر چی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من،هر چی می کارم مال تو

 

 

 

admin بازدید : 349 پنجشنبه 09 آذر 1391 نظرات (1)

اخیرا در فضای مجازی عکسی منتشر شده که در آن عکاس بی رحم در حال عکاسی از کشته شدن کودک فقیر آفریقایی به وسیله یک مار پیتون است.

واقعا چرا یک عکاس باید جان یک انسان را فدای عکس کند؟؟؟!!


admin بازدید : 204 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (0)
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود

در یخچال را باز می کند

عرق شرم ...
بر پیشانی پدر می نشیند

پسرک این را می داند

دست می برد بطری آب را بر می دارد

... کمی آب در لیوان می ریزد
 
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
 
admin بازدید : 267 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (2)

من شکایت دارم...
از آنهایی که نمی فهمند چادر مشکی یادگار مادرمان زهراست...
از آنهایی که مسخره میکنند قداست حجاب مادرم را...
این تکه پارچه مشکی از هر جنسی که باشد حرمت دارد...
                                   . . .
  
----------------------------------------------
من شکایت دارم...
یادگار مادر من...شده مجوز ورود دخترکان بزک کرده به دانشگاه...
یادگار مادر من...شده مجوز ورود به برخی مکان های خاص...
برای  آن ارگان مهم این است یه تکه پارچه مشکی همراهش باشد...
هرچند روی کمرش افتاده باشد...حتی اگر هفت قلم هم آرایش کرده باشد...!!
به خدا چادر مادر من قیمت دارد...!!(اما کو حرف شنوا...!!)
                          . . .                             . . .
  
------------------------------------------------------
..!!بعضی ها نان شب ندارن بخورند ولی میره 50 هزار تومان پول آرایش میده!!..
..یا میره مانتوی 100هزار تومانی میخره که موش آستین های مانتو و...را خورده..

admin بازدید : 189 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (0)

 

عشق به حسين دليل نمى ‏خواهد
گويى خاك وگل ما را با محبت او سرشته ‏اند


 

 

 

 


تعداد صفحات : 17

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 492
  • کل نظرات : 184
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 556
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 50
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 953
  • بازدید ماه : 1,648
  • بازدید سال : 7,446
  • بازدید کلی : 456,303